ابرها به آسمان تکیه می کنند ، درختان به زمین و انسانها به مهربانی یکدیگر . . .

امیدوارم لحظات خوبی در این وب سایت داشته باشید .....

برای عشق
نویسنده : مصطفی تاریخ : چهار شنبه 15 شهريور 1390

 برای عشق تمنا کن ولی خار نشو. برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده . برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن . برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر . برای عشق وصال کن ولی فرار نکن . برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن . برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش . برای عشق خودت باش ولی خوب باش

 

در خاطري که توئي ، ديگران فراموشند ...



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه، متن عاشقانه، ،

قو
نویسنده : مصطفی تاریخ : چهار شنبه 13 شهريور 1390

 کاش ما آدما شبیه قو بودیم که وقتی جفتمون می میره اونقدر فریاد   میزدیم تا بمیریم.ولی حیف که ما آدما وقتی جفتمون می میره فریاد می زنیم که نکنه از تنهایی بمبریم



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه، متن عاشقانه، ،

دعا
نویسنده : مصطفی تاریخ : چهار شنبه 18 آبان 1390

 دعــــای بـــاران چــــرا ؟

دعــــای عشـــــــق بــخـــوان !

ایـــن روزهــا دلـــها تشــنه تــرند تـــا زمیــــن ،
......
خـــدایــــــــا.....

کمــــی عشـــــــق ببــــار



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه، متن عاشقانه، ،

آسمان باش
نویسنده : مصطفی تاریخ : چهار شنبه 31 مرداد 1390

 اگه کسي رو دوست داري نه براش ستاره باش نه آفتاب چون هردوشون مهمون زود  گذرند. پس براش آسمون باش که هميشه بالاي سرش باشي




:: موضوعات مرتبط: عاشقانه، متن عاشقانه، ،

وفا
نویسنده : مصطفی تاریخ : چهار شنبه 28 مرداد 1390

 تو دست در دست دیگری
من در حال نوازشِ دلی که سخت گرفته است از تو
مدام براو تکرار می کنم که نترس عزیز دل
  
آن دستها به هیچ کس وفا ندارند



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه، متن عاشقانه، ،

سنگ دلی
نویسنده : مصطفی تاریخ : چهار شنبه 26 مرداد 1390

 وقتی نیست نباید اشک بریزی

 

باید بگذاری بغض ها روی هم جمع شوند و جمع شوند ….تا کوه شوند ، تا سخت شوند ،

همین ها تو را میسازد…سنگت می کند درست مثل خودش !

باید یادت باشد حالا که نیست

اشکهایت را ندهی هرکسی پاک کند …میدانی؟

… آخر هرکسی لیاقت تو و اشکهایت را ندارد.



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه، متن عاشقانه، ،

زمان
نویسنده : مصطفی تاریخ : چهار شنبه 18 آبان 1390

 در عرض یـک دقیقه یک نـــفر رو میشه خــرد کرد در عرض یـک ساعت یــکی رو میشه دوست داشت در عــــرض یــک روز مـیـشـــه عـــــــــاشق شــــــد ولی یک عمر طول می کشه ، کسی رو فراموش کنی



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه، متن عاشقانه، ،

رسم زندگی
نویسنده : مصطفی تاریخ : چهار شنبه 17 مرداد 1390

 رسم زندگی این است روزی کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی به همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده مثل یک مهمانی که به آخر می رسد و تو به حال خود رها می شوی چرا غمگینی ؟ این رسم زندگیست پس تنها آوازبخوان

 


:: موضوعات مرتبط: عاشقانه، متن عاشقانه، ،

من که میدونم اون کیه
نویسنده : مصطفی تاریخ : یک شنبه 27 مهر 1390

 پـــــيـــرمردي صبح زود از خانـــــــه اش خارج شد. در راه با يک ماشين تصادف کرد و آسيب ديد. عابــــراني که رد ميشدند به سرعت او را به اولين درمانگاه رساندند.

 

-----
پرستاران ابتدا زخمهاي پيرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: بايد ازشما عکسبرداري بشود تا جایي از بدنت آسيب  نديده باشد، پيرمرد غمگين شد ...

 

گفت عجله دارد و نيازي به عکسبرداري نيست.
پرستاران از او دليل عجله اش را پرسيدند ( زنمــــــ ـــــ در خانه سالمندان است ) هر صبح آنجا ميرمــــــ و صبحانه را با او ميخورمـــ. نميخواهمـــ دير شود!
-------
پرستاري به او گفت: خودمان به او خبر ميدهيمـــــــ ، پيرمرد با اندوه گفت: او آلـــزايـــمـــر دارد و مرا همــــــــ نميشناسد ، پرستار با حيرت گفت: وقتي که نميداند شما چه کسي هستيد،
پس چرا هر روز صبح بـــــراي صرف صـــبـــحـــانه پـــيــش او ميرويد ،پـــيــــرمرد بـــــــا صدايي گرفته، بـــه آرامي گفت: ( اما من که ميدانم او چه کسي است!! )



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه، داستان، ،

دیدار
نویسنده : مصطفی تاریخ : یک شنبه 24 شهريور 1390

 پيرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود . دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت. وقتی به ايستگاه رسيدند، پيرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت: می دانم از اين گل ها خوشت آمده است. به زنم مي گويم كه دادم شان به تو. گمانم او هم خوشحال می شود. دختر جوان دسته گل را پذيرفت و پيرمرد را نگاه كرد كه از پله‏ هاي اتوبوس پايين می رفت و وارد قبرستان كوچك شهر می شد



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه، داستان، ،

شاعر و فرشته
نویسنده : مصطفی تاریخ : یک شنبه 15 آبان 1390

 شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند...

فرشته پری به شاعر داد و شاعر شعری به فرشته...

شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی اسمان گرفت...

فرشته شعر را زمزمه کرد و دعایش مزه عشق گرفت...

خدا گفت:"زندگی برای هردوتان دشوار می شود...

زیرا شاعر را که بوی اسمان را بشنود زمین برایش کوچک است...

و فرشته ای که مزه عشق را بچشد اسمان برایش تنگ....



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه، متن عاشقانه، ،

شرط عشق
نویسنده : مصطفی تاریخ : یک شنبه 28 تير 1390

 دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.

 

 

نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.

 

 

 

 

بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.

 

 

 

 

مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید. موعد عروسی فرا رسید.

 

 

 

 

زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود.

 

 

 

 

مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.

 

 

 

 

20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.

 

 

 

 

همه تعجب کردند.

 

 

مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم".



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه، داستان، ،

عاشقی
نویسنده : مصطفی تاریخ : پنج شنبه 10 مهر 1390

فکر می کردیم عاشقی هم بچگیست ... اما حیف این تازه اول یک زندگیست
زندگی چیزیست شبیه یک حباب ... عشق آبادیه زیبایی در سراب
فاصله با آرزو های ما چه کرد ... کاش می شد در عاشقی هم توبه کرد !!



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه، شعر عاشقانه، ،

گفتم و گفتی
نویسنده : مصطفی تاریخ : پنج شنبه 5 مهر 1390

گفتم به می عشقت کردی تو گرفتارم

 

گفتی تو شدی شیدا اما ز تو بیزارم

گفتم که سپردم دل بر زلف تو میدانی؟

گفتی که خمش بنشین هرگز نشوی یارم

گفتم ز دو عالم من داغ تو به دل دارم

گفتی برو از پیشم دیگر مکن آزارم

گفتم چه به سر داری بردار از آن پرده

گفتی نشوی محرم پنهان کنم اسرارم

گفتم به که گویم من غم های درونم را

گفتی که برو با تو هرگز نبود کارم

گفتم ز کوی تو امید کرم دارم

گفتی که نبینی آن بر جان تو رحم آرم

گفتم که نگاهم کن شاید که شوم آرام

گفتی برو ای عاشق نفرت ز تو من دارم

 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه، شعر عاشقانه، ،

سفر مکن
نویسنده : مصطفی تاریخ : پنج شنبه 20 شهريور 1390

هر چه کنی بکن ولی از بر من سفر مکن              یا که چو می روی مرا وقت سفر خبر مکن
 
گر چه به باغم ستاده ام نیست توان دیدنم            شعله مزن بر آتشم از بر من گذر مکن

روز جدایی ات مرا یک نگه تو میکشد                    وقت وداع کردنت بر رخ من نظر مکن
دیده به در نهاده ام تا شنوم صدای تو                   حلقه به در بزن مرا -عاشق در به در مکن

 من که ز پا نشسته ام مرغک پر شکسته ام         زود بیا که خسته ام زین همه خسته تر مکن 
گر چه به دور زندگی تن به قضا مهاده ام                آتشم این قدر مزن رنجه ام این قدر مکن

بوسف عمر من بیا تنگدلم برای تو                       رنج فراق می کشد خون به دل پدر مکن

هر چه که ناله می کنم گوش به من نمیکنی         یا که مرا ز دل ببر یا ز برم سفر مکن



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه، شعر عاشقانه، ،

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.




تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به بوسه یعنی.... مي باشد.