ابرها به آسمان تکیه می کنند ، درختان به زمین و انسانها به مهربانی یکدیگر . . .

امیدوارم لحظات خوبی در این وب سایت داشته باشید .....

سکوت
نویسنده : مصطفی تاریخ : یک شنبه 29 آبان 1390

 سایه سکوت را شکست.......


آنگاه که تو در کوچه امیدم مهمان شدی ....

.
و بید مجنون در آغوشت کشید.........بجای دستان بی پناه من .......


به ماه گفتم ترا ببوسد....نسیم دلداریت دهد و قطره های باران به استقبال قدومت آیند..........و من از

پنجره بسته ترا دیدم......


به صداقتشان بخند و دستان مهربانشان را بفشار............


زیباترین نشانه های بهشت را میزبان وجودت کرده ام.............



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، نوشته، ،

نویسنده : مصطفی تاریخ : یک شنبه 22 آبان 1390

 چه تنگنای سختی است !

یک انسان یا باید بماند یا برود.



اکنون  دنیا برایم از معنی تهی شده است.

و دریغ که راه سومی هم نیست !





:: موضوعات مرتبط: متفرقه، نوشته، ،

دل آدما
نویسنده : مصطفی تاریخ : شنبه 21 آبان 1390

 وقتي مقابل کوه مي ايستي و فرياد مي زني: دوستت دارم ... ، کوه با اينکه دلش از سنگه ، جواب ميده: دوستت دارم !... اونم چند بار !... ، عجب از دل بعضي از آدمها ...



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، نوشته، ،
:: برچسب‌ها: عارفانه,

برخیز
نویسنده : مصطفی تاریخ : چهار شنبه 10 شهريور 1390

 در روزگاری که خنده ی مردم از زمین خوردن توست ، برخیز تا بگریند 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، نوشته، ،

یادم باشد
نویسنده : مصطفی تاریخ : چهار شنبه 8 شهريور 1390

 یادم باشد زندگی را دوست دارم.

یادم باشد قلب کسی را نشکنم.

یادم باشد زمان، بهترین استاد است.

یادم باشد که عشق کیمیای زندگیست.

یادم باشد پاکی کودکیم را از دست ندهم.

یادم باشد زندگی، ارزش غصّه خوردن ندارد.

یادم باشد پل های پشت سرم را ویران نکنم.

یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم.

یادم باشد از بچّه ها می توان خیلی چیزها آموخت.

یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام.

یادم باشد با کسی دشمنی نکنم شاید روزی دوستم شود.

یادم باشد که روز و روزگار خوش است و تنها، دل من، دل نیست.

یادم باشد با کسی آنقدر صمیمی نشوم شاید روزی دشمنم شود.

یادم باشد از چشمه ، درسِِ خروش بگیرم و از آسمان، درسِ پـاک زیستن.

یادم باشد که آدم ها همه ارزشمندند و همه می توانند مهربان و دلسوز باشند.

یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر و جواب دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم.

یادم باشد گره ی تنهایی و دلتنگی هر کس، فقط به دست دل خودش باز می شود.

یادم باشد قبل از هر کار، با انگشت به پیشانی ام بزنم تا بعدا با مشت بر فرقم نکوبم.

یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی قربانگاه 

می رود زل بزنم تا به مفهوم بودن، پی ببرم.



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، نوشته، ،

دوران
نویسنده : مصطفی تاریخ : چهار شنبه 18 آبان 1390

 دوره ، دوره آدم هایی ست که همخواب هم می شوند

ولی هرگز خواب هم را نمی بینند



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، نوشته، ،

دلتنگی
نویسنده : مصطفی تاریخ : چهار شنبه 27 مرداد 1390

 اگر نهال های جنگل

بدانند ،
روزی تن هاشان
دسته ای در دستان
تبر به دوشان
خواهد شد
مثل من
شاید ، هرگز
دل تنگ باران
نشوند


 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، نوشته، ،

خاطرات
نویسنده : مصطفی تاریخ : چهار شنبه 24 مرداد 1390

 همیشه بد ترین خاطرات آدم برای کساییه ک بهترین خاطره ها رو ازشون داریم 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، نوشته، ،

چشم
نویسنده : مصطفی تاریخ : چهار شنبه 23 مرداد 1390

 زيبائي فقط در چشمهاي زن نیست،اما آن چه در نگاه اول،مرد را اسیر میکند،فقط چشمهاست



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، نوشته، ،

تفاوت
نویسنده : مصطفی تاریخ : چهار شنبه 18 مرداد 1390

 فرق انسان و سگ در آنست که اگر به سگی غذا بدهی هرگز تو را گاز نخواهد گرفت 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، نوشته، ،

نفس
نویسنده : مصطفی تاریخ : چهار شنبه 18 مرداد 1390

 وقتی برگ های پاییز رو زیر پات له می کنی یادت باشه روزی بهت نفس هدیه می کردن



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، نوشته، ،

دلیل
نویسنده : مصطفی تاریخ : سه شنبه 17 آبان 1390

 هر کس با يک دليلي زنده است ، زندگي گاهي براي ديگري است ...



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، نوشته، ،

معرفی شخصیت
نویسنده : مصطفی تاریخ : یک شنبه 23 مهر 1390

 روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .

بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و ... محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .

زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، داستان، ،

گریه و منطق
نویسنده : مصطفی تاریخ : یک شنبه 15 آبان 1390

 دیروز مسافری از غربت به سوی نا افق های جاده می رفت،چشمانش خسته اما امیدوار بود.به پشت سر نگریست:گذشته ایی مبهم با لحظاتی پر تکاپو و عبرت انگیز در جلوی چشمانش نقش بست.چشمان پرسش گرش به جلو خیره ماند،آینده ایی نا معلوم.آری حال زمانی بود که باید به جاده بی انتهای آینده سرازیر می شد .گفتم:کجا ای دل دریایی؟گفت :به سوی دیار خوبی ها.گفتم هر کجا که میروی چشمان گریان ما را هم با خود ببر.گفت:اندیشمندان چشم گریان توشه سفر نکنند.گفتم:پس چشمان ما کجا خواهد گریست؟گفت :بین مرز دل و عقل آنکه هیچ چاره ایی نیست،برای چشم و اشک جز آنکه به پای یار بریزد همین و بس.

 

گفتم:پس به جای آب و آئینه پشت مسافر روزها روبروی آینه خواهم گریست.



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، داستان، ،

شایعه
نویسنده : مصطفی تاریخ : یک شنبه 10 شهريور 1390

 می گویند حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی می ساختند.

روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام می دادند.

پیرزنی از آنجا رد می شد، وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه!

کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت: چوب بیاورید! کارگر بیاورید! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فششششششااااررر...!!!

و مدام از پیرزن می پرسید: مادر، درست شد؟!!

مدتی طول کشید تا پیرزن گفت: بله! درست شد!!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت...

کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند؟!

معمار گفت: اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت می کرد و شایعه پا می گرفت، این مناره تا ابد کج می ماند و دیگر نمی توانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم...

این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم

 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، داستان، ،

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.




تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به بوسه یعنی.... مي باشد.