ابرها به آسمان تکیه می کنند ، درختان به زمین و انسانها به مهربانی یکدیگر . . .

امیدوارم لحظات خوبی در این وب سایت داشته باشید .....

من که میدونم اون کیه
نویسنده : مصطفی تاریخ : یک شنبه 27 مهر 1390

 پـــــيـــرمردي صبح زود از خانـــــــه اش خارج شد. در راه با يک ماشين تصادف کرد و آسيب ديد. عابــــراني که رد ميشدند به سرعت او را به اولين درمانگاه رساندند.

 

-----
پرستاران ابتدا زخمهاي پيرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: بايد ازشما عکسبرداري بشود تا جایي از بدنت آسيب  نديده باشد، پيرمرد غمگين شد ...

 

گفت عجله دارد و نيازي به عکسبرداري نيست.
پرستاران از او دليل عجله اش را پرسيدند ( زنمــــــ ـــــ در خانه سالمندان است ) هر صبح آنجا ميرمــــــ و صبحانه را با او ميخورمـــ. نميخواهمـــ دير شود!
-------
پرستاري به او گفت: خودمان به او خبر ميدهيمـــــــ ، پيرمرد با اندوه گفت: او آلـــزايـــمـــر دارد و مرا همــــــــ نميشناسد ، پرستار با حيرت گفت: وقتي که نميداند شما چه کسي هستيد،
پس چرا هر روز صبح بـــــراي صرف صـــبـــحـــانه پـــيــش او ميرويد ،پـــيــــرمرد بـــــــا صدايي گرفته، بـــه آرامي گفت: ( اما من که ميدانم او چه کسي است!! )



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه، داستان، ،

معرفی شخصیت
نویسنده : مصطفی تاریخ : یک شنبه 23 مهر 1390

 روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .

بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و ... محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .

زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، داستان، ،

زندگی چیست؟
نویسنده : مصطفی تاریخ : پنج شنبه 18 مهر 1390

کاش می دانستیم که زندگی با همه وسعت خویش 

محفل ساکت غم خوردن نیست 

حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست

زندگی خوردن و خوابیدن نیست

زندگی حس جاری شدن است 

زندگی کوشش و راهی شدن است

از تماشاگر اغاز حیات 

تا به جایی که خدا می داند



:: موضوعات مرتبط: حکیمانه، شعر حکیمانه، ،

کاش میشد
نویسنده : مصطفی تاریخ : پنج شنبه 18 مهر 1390

کاش می شد باردیگر سرنوشت از سر نوشت

 کاش می شد هر چه هست بر دفتر خوبی نوشت 

کاش می شد از قلمهایی که بر عالم رواست

با محبت, با وفا, با مهربانیها نوشت 

کاش می شد اشتباه هرگز نبودش در جهان

داستان زندگانی بی غلط حتی نوشت

کاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود 

کاین همه ای کاشها بر دفتر دلها نوشت

 


 



:: موضوعات مرتبط: عارفانه، شعر عارفانه، ،

بوسه
نویسنده : مصطفی تاریخ : پنج شنبه 17 مهر 1390

بوسه یعنی وصل جانان وصل عشق

بوسه یعنی یک شدن در درس عشق


 

 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، شعر، ،

حافظ
نویسنده : مصطفی تاریخ : پنج شنبه 16 مهر 1390

برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز                        برامیدجام لعلت دردی آشامم هنوز



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، شعر، ،

نرسیدی
نویسنده : مصطفی تاریخ : پنج شنبه 16 مهر 1390

به بهارم نرسیدی به خزانم بنگر

 

که به مویم اثر از برف زمستان من است

 


 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، شعر، ،

بیا ساقی
نویسنده : مصطفی تاریخ : پنج شنبه 16 مهر 1390

بيا ساغي ، بيا ساغي

كه دل غمگين بگشت از بي وفايي

بيا ساغي

چه دردی در رهت داری



:: موضوعات مرتبط: عارفانه، شعر عارفانه، ،

ادامه مطلب
عاشقی
نویسنده : مصطفی تاریخ : پنج شنبه 10 مهر 1390

فکر می کردیم عاشقی هم بچگیست ... اما حیف این تازه اول یک زندگیست
زندگی چیزیست شبیه یک حباب ... عشق آبادیه زیبایی در سراب
فاصله با آرزو های ما چه کرد ... کاش می شد در عاشقی هم توبه کرد !!



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه، شعر عاشقانه، ،

مرغ ر و بال بریده
نویسنده : مصطفی تاریخ : پنج شنبه 9 مهر 1390

چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد

چه نکوتر آنکه مرغ‍‍ــی ز قفـس پریده باشد

پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند

چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد

من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم

که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد

عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید

نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد

اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند

به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد.



:: موضوعات مرتبط: حکیمانه، شعر حکیمانه، ،

گفتم و گفتی
نویسنده : مصطفی تاریخ : پنج شنبه 5 مهر 1390

گفتم به می عشقت کردی تو گرفتارم

 

گفتی تو شدی شیدا اما ز تو بیزارم

گفتم که سپردم دل بر زلف تو میدانی؟

گفتی که خمش بنشین هرگز نشوی یارم

گفتم ز دو عالم من داغ تو به دل دارم

گفتی برو از پیشم دیگر مکن آزارم

گفتم چه به سر داری بردار از آن پرده

گفتی نشوی محرم پنهان کنم اسرارم

گفتم به که گویم من غم های درونم را

گفتی که برو با تو هرگز نبود کارم

گفتم ز کوی تو امید کرم دارم

گفتی که نبینی آن بر جان تو رحم آرم

گفتم که نگاهم کن شاید که شوم آرام

گفتی برو ای عاشق نفرت ز تو من دارم

 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه، شعر عاشقانه، ،


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.




تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به بوسه یعنی.... مي باشد.